من در روزهای آفتابی به تو نزدیکترم ، نزدیک

من در روزهای آفتابی به تو نزدیکترم ، نزدیک
تورج پارسی
من در روزهای آفتابی به تو نزدیکترم ، نزدیک
اما ابر غمگینم می کند
تیره و تار می شوم
آنچناچه در ته نگاهم توفان بپا می گردد .
باور می کنی این همه دیوار را ،
این همه پریشانی و ترس را
آه از این همه دیوار.، دیوار ، دیوار .دی وار ....
من در روزهای آفتابی به تو نزدیکترم ، نزدیک .

هیچ پرنده ای در آسمان غمگین تیره ، چرخ نمی زند
تصویرها از این همه پریشانی و دلهره می میرند
و من در اول سطر شعرم ، تمام می شوم ، تمام
من در روزهای آفتابی به تو نزدیکترم ، نزدیک.
پنجم مارس دوهزار و سیزده اپسالا

هشتم مارس روز همه ی زنان گیتی بر بشریت خجسته باد !


هشتم مارس روز همه ی زنان گیتی بر بشریت خجسته باد !
زن و مرد موزیک ِ متن هستی اند و چون هستی جاودانه است زن و مرد نیز ماندگارند تا تداوم فرهنگ بشری را ضمانت کنند. اگر زن را اعتباری است، در اعتبار او آزادی نهفته است. اگر آزادی شکل نگرفت، باید در اعتبار مورد ِ نظر کاستی روی داده باشد.
با این حساب سرنوشت زن و مرد بایددر راستای زندگی همانند باشد . نفی زن نفی انسان است و نفی انسان زمینه را برای دیکتاتوری آماده می کند که مرد را نیز به زیر شلاق اسارت خواهد کشاند !
زنان و مردان گیتی !
دوش به دوش هم برای ساختن جهانی برابر گام برداریم ! اعتبار انسان در برابر ی حقوق انسانی است . با مهر همیشگی
Photo: ‎هشتم مارس روز همه ی زنان گیتی بر بشریت خجسته باد !
 زن و مرد موزیک ِ متن هستی اند و چون هستی جاودانه است زن و مرد نیز ماندگارند تا تداوم فرهنگ بشری را ضمانت کنند. اگر زن را اعتباری است، در اعتبار او آزادی نهفته است. اگر آزادی شکل نگرفت، باید در اعتبار مورد ِ نظر کاستی روی داده باشد.
با این حساب سرنوشت زن و مرد بایددر راستای زندگی همانند باشد . نفی زن نفی انسان است و نفی انسان زمینه را برای دیکتاتوری آماده می کند که مرد را نیز به زیر شلاق اسارت خواهد کشاند !
 زنان و مردان گیتی ! 
دوش به دوش هم برای ساختن جهانی برابر  گام برداریم ! اعتبار انسان در برابر ی حقوق انسانی است . با مهر همیشگی‎

من همیشه پست پنجره ی اتاقم

من همیشه پشت پنجره ی اتاقم می ایستم
تورج پارسی
من همیشه پشت پنجره ی اتاقم می ایستم
نه در انتظار تو
نه در انتظار دیگری
عادت کرده ام
که روزانه به سنگ فرش کوچه مان سلامی بکنم
حالی بپرسم .
سنگ فرش کوچه مان را هزاره هاست می شناسم
مهربان است
معنای دوستی را می داند
او معنای خودرا در رفت و آمد رهگذاران و همسایگان می بیند
او می فهمد معنای آهنگ صدای پای مارا
صدای پای رهگذاران را
او نام یکایک مارا می داند
او کودکی مارا همیشه به یاد دارد
او مرگ هیچ کس را باور نمی کند
چون همه ی صدا ها را در ذهن سنگی خود دارد
او غم و شادی مارا می فهمد.
من همیشه پشت پنجره ی اتاقم می ایستم
نه در انتظار تو
نه در انتظار دیگری
عادت کرده ام
که روزانه به سنگ فرش کوچه مان سلامی بکنم
حالی بپرسم ،
دوم فوریه  ۲۰۱۳

زمزمه ى عشق در دستگاه همایون


نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت

دکتر تورج پارسی

دیشب به خوابم  آمدی ، با چشم پر نگاهت ۲
زنده شدم با دیدن آن چهره ی چو ماهـــــت ۲
    چشمان پر افسون تو پر خنده بود چه نرگس
نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت . ۲
                      
 گفتم گریزان گشته اى ، پیمان خود بگسته اى
                        بازا که تاجانم کنم ، یکبارگی فدایت
                     
این روزگار بی امان تازد چو باد وحشی
چون باد وحشی بگذرد ، آید به گوش صدایت .۲
           
ای آرزو ،ای آرزو آینده را بیارا
تا خانه بستانی شود با سبزه ی وفایت . ۲
     ۱۹۹۷مه       

                      
این روزگار بی امان تازد چو باد وحشی
چون باد وحشی بگذرد ، آید به گوش صدایت .۲
           
    زمزمه ى عشق در دستگاه همایون
   
نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت

دکتر تورج پارسی

دیشب به خوابم  آمدی ، با چشم پر نگاهت ۲
زنده شدم با دیدن آن چهره ی چو ماهـــــت ۲
    چشمان پر افسون تو پر خنده بود چه نرگس
نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت . ۲
                      
 گفتم گریزان گشته اى ، پیمان خود بگسته اى
                      ۲.  بازا که تاجانم کنم ، یکبارگی فدایت
                     
این روزگار بی امان تازد چو باد وحشی
چون باد وحشی بگذرد ، آید به گوش صدایت .۲
           
ای آرزو ،ای آرزو آینده را بیارا
تا خانه بستانی شود با سبزه ی وفایت . ۲
     ۱۹۹۷مه       
ای آرزو ،ای آرزو آینده را بیارا
تا خانه بستانی شود با سبزه ی وفایت . ۲
     ۱۹۹۷مه       

هزاره ی هشتم برای فروغ که در زمستانی تابید و در زمستانی رفت ت

هزاره ی هشتم

برای فروغ که در زمستانی تابید  و در زمستانی رفت

تورج پارسی

از پنجره ی خوابی در هزاره ی هشتم
ترا دیدم ،
که برهنه و مهتابی بودی
و به آبی رویایى دور
تکیه داده بودى
آینه در تبسمت رنگ می گرفت و تکرار می شد
تو چقدر خودت بودى
و رویای دور
چه شوقی  بزرگی بر لب داشت.

اینک دوباره با چشمانی بی افق
در خانه ی متروک خزانی ریاکار بیدارم
و آفتاب
بر جادوى خفته  و غمگین هزاره ها می تابد
سایه ى رویایى ترا می بینم
که شوق زلال و بزرگ  دریا را بر لب دارد

۱۰ ژانویه ۲۰۰۰