اسکندر گجستک و سفت کبیر

اسکندر گجستک و صفت  کبیر !

تورج پارسی

 

انچه را می نویسم بر مبنای سندهای تاریخی است ، آرزو می کند که نسل جوان ایران دور از شیفتگی و دور از خود کوچکتر بینی و غرض ورزی با تاریخ که علم است بیشتر اخت بشوند، ما در نهایت که تاریخ ملی داریم اما پیوست داریم با جامعه جهانی به همین دلیل نباید نگاه از جهان برداریم ونه تاریخ سرزمین خود را ناچیز بگریم ، نه بی خود بر بلندایش بیفزاییم و نه از بلدایش بکاهیم ، به همین دلیل این نوشته را باز نشر داده و خواندن کتاب یونانیان بربرها و از زبان داریوش را سپارش می کنم .  .

با مهر همیشگی

اروپاییان  با این تقدیس و ملبس کردن اسکندر به صفت کبیر یک هویت دروغین نژادپرستانه را بنیان گذاشته و به شکلی خنده دار پشت آن لمیده و پنهان شده اند . این چنین است که اروپا سانترالیزم به وجود آمده و دروغ های شاخدار زایش یافتند و ماراتن زیارتگاه غربیان شد .

اسکندر و تقدیس او برآیند مبالغه ی شبانروزی چندهزاران ساله ایست که نخست آتنیان در پیروزی خود بر ایرانیان نشان دادند و پس تر خوراک آسیاب خرد و درشت اروپایىان شدکه امریکاییان نیزپسین تر به این سیرک وارد شدند . پدیده ی شوم این پیروزی نابخردانه ی توام با توحش ، واژه ی بربر بود که نخست معنایش به غیر هلاسی ها گفته  می شد ، اما پس از پیروزی وحشیانه ی  اسکندر ، این واژه را در جهت کوچک شمردن  ایرانیان که خود از متمدنین باستان بودند بکار گرفتند . البته  باید تاکید کرد که غارتگران و وحشیان بودند که ایران متمدن را بربر می خواندند

آ یا می توان ملتی را که دارای بنیان تربیتی درستی بوده و از آموزش های ابتدایی آن  راست گویی است و دروغ گفتن را ننگین ترین عمل می دانستند  بربر نامید ؟

هرودت هالیکارناسی می نویسد :

ایرانیان از پنج سالگی تا بیست سالگی به فرزندان خود سه چیزمی آموزند :

اسب سواری                              تیراندازی                                       راستگویی

آنچه که از عمل آن منع شده اند ، نباید در سخن گفتن ایشان نیز به زبان آید ، عقیده بر این است که دروغ گفتن ننگین ترین عمل است و پس از آن وامداری است .

استرابون این مو ضوع را چنین دنبال می کند :

آموزگاران ایشان که پیوسته از فرزانه ترین و پرهیزگارترین مردان برگزیده می شوند برای آنکه عملشان اخلاقی و سودمند باشد ، درس های خود را با داستان های عالی و با سرودهای می امیزند که در آن ها کردار خدایان و تاریخ مردان بزرگ مورد ستایش قرارگرفته است  ۵۲ بدیع

 

 

گزنفون  می نویسد :

در قوانین ایران پیش ازهرکار در آن کوشش می شود که افراد تربیتی پیدا کنند که آنان را پیشاپیش از دست یازیدن به کارهای ننگین و شرارت آمیز باز دارد .۵۱

بنا بر آنچه آمد همانگونه  که در جهان پرشتاب امروزه مساله ی تربیت کودکان و نوجوانان  مورد توجه  است  درایران باستانی نیز بر یک اساس و برنامه ریزی درست سامان می یافته است .   گزنفون از جایگاه آموزش و پرورش می گوید :

ایرانیان جایگاه ویژه ای  دارند به نام جایگاه آزادی که در کنار کاخ شاهی ساخته شد است . برای اینکه سر و صدای کارهای روزانه مانع پریشان شدن نظم لازم و برای آموزش و پرورش نشود. به همین دلیل بازرگانان وفروشندگان کالا حق ورود به این پایگاه آموزشی ندارند . این پایگاه از چهار بخش تشکیل می شود :

۱_  بخش کودکان

۲_ بخش نوجوانان

۳_ بخش مردان کامل

۴_ بخش

 

شوربختانه غرب  هر که را که بلوند نیست و چشمان آبی ندارد مغایر با تئوری اروپا سانترالیزم خود می بیند مسیح را با ایده آل خود ترسیم می کند و از اسکندر قدیسی می سازد که همت به آبادانی جهان داشته . وشاید در ره آبادانی جهان ویرانه ها بر پاساخت ، کتابخانه ها سوزاند و در سرزمینها از قتل و غارت و تخریب و تجاوز کوتاهی نکرد. !!!

 

 

"خویشتن کانا ساخته بود چیزهایى کرد که مردمان از آن بخندید"

 

"خویشتن کانا ساخته بود چیزهایى کرد که مردمان از آن بخندید"

 

باز نشرداده می شود

تورج پارسی

 

جمله بالا  از تاریخ سیستان است ، به نقل از فرهنگ معین، اما " کانا  " در فرهنگ روانشناسى  به کسی گفته می شود که در طبقه بندى جدول هوشی دارای بهره ی هوشی یا

(   IQ )

بسیار پایین باشد . حدود بهره هوشى کانا از صفر تا ۲۵ است . البته پس از کالیو ها و کودن ها و سرمرزى ها

- ‌borderline - --

به  بهره ی هوشی طبیعى یا

 -normal  -

میان ۸۵ تا ۱۱۵ می رسیم  . در اینجا از

Bright normal  

یا با هوش و نابغه  

 genius  

میگذریم  تا به بحث اصلی برسیم :

درسایت

savepasargad

خواندم که معاون فرهنگی یونسکو چندی پیش و پس از بازدید از  منطقه ى پاسارگاد  درباره ی بروز یک فاجعه غیر قابل جبران به مسئولان هشدار داد ، اما او در پاسخ ،  تنها از زبان مسئولان رسمی میراث فرهنگی کشورمان این جمله را شنید که "ما می خواهیم در این منطقه موزه ای زیر آب ایجاد کنیم "!

گویى سعدى  ( ۱۲۹۲_ ۱۱۹۴م ) هم در حکایت سى و نهمش که درباب سیرت پادشاهان است پیش بینى به تخت نشستن مسئولین میراث فرهنگى را کرده است :

هارون الرشید را چون بر ملک  مصر، دست یافت  گفت : بر خلاف آن طاغی ( فرعون ) که به علت  تسلط بر سرزمین   مصر، ادعاى خدایى کرد، من این کشور را جز به خسیس ترین غلامان نبخشم .از این رو هارون غلامی سیاه داشت به نام خصیب  که بسیار نادان بود، او را خواست  و فرمانروایى کشور مصر را به او بخشید.گویند: آن غلام  به قدرى کودن بود که گروهى از کشاورزان مصر نزد او آمدند و گفتند: پنبه کاشته بودیم ، باران بى وقت آمد و همه آن پنبه ها تلف و نابود شدند.

غلام در پاسخ گفت : مى خواستید پشم بکارید! " ۱

بی گمان کشاورزان مصرى خندیده اند و از مصیبتى که دامن گیرشان شده آه از نهاد کشیده اند .توجه داشته باشیم  که با وجود فاصله ى زمانى میان  برده  که سعدى از او حکایت می کند تا مسئولین میراث فرهنگى که در این عصر پرشتاب و پر ثمر دانش بشرى زندگى می کنند  فرقى وجود ندارد !

 معاون فرهنگی یونسکو هم  در گفتگو با خبرگزاری میراث فرهنگی نتوانسته است   تعجب خود را از شنیدن جمله "ما می خواهیم در این منطقه موزه ای زیر آب ایجاد کنیم "  که به معناى نابودى میراث هفت هزار ساله و آرامگاه نخستین بنیانگزار حقوق بشراست ، پنهان بکند .

گمان بر آن هست که شگفت زدگى معاون فرهنگى یونسکو دارای دومعنا است  :  نخست اینکه اینان کیستند ؟ البته این یک پرسش سد در سد روانشناسانه است ! دوم چرا کسانى مسئول میراث فرهنگى این سرزمین کهن سال هستند که مسئولیت نمی شناسند و شمشیر به روی میراث تاریخی می کشند . میراثی که جهانى است و در پیوست و پیوند با مردمانى است که در تاریخ نقشى داشته و ریشه در ژرفاى فرهنگ بشری دارند .

وقتى ادامه می دهد : «من فقط می توانم این موضوع را به اطلاع مدیران یونسکو برسانم» طنزى هم در همین   جمله هست که بله من مژده ی موزه ی زیر آبى شما را گزارش خواهم کرد !! یا به عبارت دیگر برنامه ی  تخریبی تان را گزارش خواهم کرد ، یعنى از نیت ضد فرهنگى تان خواهم گفت .

در اینجا از شما خواننده ی گرامى می پرسم :

 آیا اینان فقط و فقط عقب مانده هستند ؟

 آیا اینان از روى هدف مشخص به این چنین جنایت تاریخی می خواهند دست  بزنند ؟

آ یا اینان هم عقب مانده هستند و هم به نیتى از پیش تعیین شده می خواهند  شمشیر به روى تاریخ و فرهنگ  این سرزمین کهن سال بکشند ؟

 پاسخ شما چیست ؟

آیا شما سرزمینی را می شناسید که مسئولینش دست به تباهى و ویرانگرى میراث فرهنگى آن سرزمین زده باشند ؟

آیا شما سرزمینى را می شناسید که در آن این چنین میراث فرهنگیش غارت بشود ؟

به راستى چرا اینان با فرهنگ باستانى ایران که به واسطه ی خردورى ش هنوز چراغش روشن است  دشمنی دارند ؟

نیک می دانیم که ایران باستانى  با فرمان کوروش بزرگ که امروزبه نام نخستین اعلامیه ی حقوق بشر نامورست    ،در عرصه حکومت و سیاست گزاری جهان گام نهاد و در واقع نخستین امپراتورى جهان را بنیاد گذاشت " با نحوه حکومتى که تاریخ نگار قرن بیستم  توین بى

(۱۹۷۵۰۱۸۸۹)

Arnold Joseph Toynbee 

  آنرا اولین سازمان ملل متحد تاریخ جهان نامیده است" ۲

این فرمان  شیوه زیست مردمان و حکومت ایران باستانى است  از زبان بزرگترین اندیشمند جهان   بشنویم تا ایران باستانى را بهتر بشناسیم و به اعتبار تاریخى آن بیندیشیم و بدانیم که میراث فرهنگى آن نه ,تنهابه ما تعلق دارد بلکه پیوند فرهنگى  با بشریت دارد و این  ویژگى رمز جاودانگى اوست ، چراغى است  همیشىه روشن در شاهراه ها و ره کوره هاى تاریخ .

 

Georg Wilhelm Friedrich Hegel

  گئورگ ویلهلم فردریش هگل (۱۸۳۱-۱۷۷)پس از مقایسه ی موقعیت ایران باستانى با چین و هند می نویسد  "

" ازایران است که نخستین بار آن فروغى که از پیش خود می درخشد و پیرامونش روشن می کند   سربر مى زند ، زیراروشنایى زرتشت به جهان آگاهى ، به روح ، به عنوان چیزى جدا از خود متعلق است .

 در جهان ایرانى یگانگى ناب والایى را می یابیم که هستى هاى خاصى را که جزئ ذات آنند ، به حال خود می گذارد _ همچون روشنایى که تنها نشان می دهد که اجسام به خودى خود چه هستند _ این یگانگى تنها از آن رو به افراد فرمان مى راند که ایشان را برانگیزد تا خود نیرومند شوند و راه تکامل در پیش گیرند و فردیت خود را استوار کنند . روشنایى هیچگاه فرقى میان هستى ها نمى گذارد  بر پارسا و گناهکار ، بلند و پست یکسان مى تابد و بر همه به یک اندازه برکت و بهروزى ارزانى مى کند . روشنایى تنها هنگامى جان بخش است که با چیزى جز خود ، جدا از خود پیوند یابد و بر آن تاثیر کند و آنرا بپرورد . روشنایى ضد تاریکى است و این تضاد  ، اصل کوشندگى و زندگى را بر ما آشکار می کند . اصل تکامل با تاریخ ایران آغاز می شود پس ، آغاز تاریخ جهانى به معناى درست از اینجاست زیرا صلاح اصلى روح در تاریخ آن است که به حالت درون بودگى بى پایان ذهنیت برسد و از راه تضاد مطلق ( با طبیعت ، سرانجام ) بر سازگارى کامل دست یابد " ۳

ببیند ایران باستانى را در اندیشه  ی خردوران تاریخ و در چشمان ابلیسان وارونه و کانا ها !خردوران خورشید بینندش ، و  گلستانى پر رنگ و بو ،و ابلیسان وارونه ۴ که به نور آشنا نیستند به جاى بستن چشم خود در برابر نور کمر به تخریب آن مى بندند .

  ایران همیشه با جان سختى از همان لحظه ی هجوم و کشتار و غارت اسکندر گجستک و تازش تازیان و مغول تا به امروز کوشیده که خودش باشد با همان رنگ و بو ى تاریخى و در این تصمیم هم پیروز گشته و توانسته است که با شناسنامه ی واقعى خود با همه ی فراز و نشىب ها در صحنه ى تاریخ حاضر باشد . این خود بودن در زبان ، ملیت و آیین هایش آشکارند .، در نوروزش که آغاز و زایش طبیعت وانسان مى درخشد  . ایران فرهنگى نمی تواند زیر ابر بماند ، دوباره خواهد درخشید این آرزوى تاریخ است . خویشکارى کنیم و به یارى تاریخ بشتابیم .

سرچشمه ها :

۱ _ کلیات سعدى با مقدمه و تصحیح محمد على فروغی

۲_ فرهنگنامه ی ایران شناسى ، شجاع الدین شفا ، جلد اول رویه X11

۳ _ فصل نامه هستى ، تابستان ، ۱۳۷۳نظریه هگل درباره ى ایران ترجمه حمید عنایت ، رویه ۲۹

۴ _ پس ابلییس وارونه آن ژرف چاه    به خاشاک پوشید و بسترد راه  . شاهنامه فردوسى متن انتقادى تحت نظرا. برتلس مسکو ۱۹۶۰، انتشارات اداره ى ادبیات خاور

 

هگل

توین بی

http://www.savepasargad.com/01Lists/aa.from%20091806/Nov/parsi-11.06-.htm

· · Share · Delete

بنا شد امروزبا دانش سارویی عکاس نامور ناهار بخورم


بنا شد امروزبا دانش سارویی عکاس نامور ناهار بخورم

 

 

بنا شد امروزبا دانش سارویی عکاس نامور ناهار بخورم

 

تورج پارسی

 

بنا شد امروزبا دانش سارویی عکاس نامور،  داور بین المللی عکاسی ناهار بخورم . پیدا کردن دانش کار آسانی نیست ،به گفته ی شیرازی ها دختر سعدی است همه جا هست جز خونه ی خودش !! بنا شد جلوی کتابخانه ی شهر همدیگر را ببینم ، ماندم خبری نشد ، زنگ زد پیدات نمی کنم ، گفتم جلوی کتابخانه ایستادم گفت آها من فکر کردم جلوی کتابخانه ی دانشگاه ایستادی ! یعنی سرش با دمش  به گفته ی تاجیک ها در حال بیت برکه "مشاعره " است ، ساعت یک هم من وقت دکتر داشتم شد ساعت ۱۲ رفتیم یک رستوران که بیشتر پژوهشگرانی که میهمان دانشگاه هستند -البته بیشتر از چین  - آنجا ناهار می خورند !! آفتاب بود بیرون نشستیم ،  سلف سرویس بود   غدا بی مزه ، بی آبرو، گوشت نپخته ، ماهی سرد ،  بی حیثیت و بی اصل نسب بود ! در عمرم غذا با احساس در گورماندگی نخورده بودم ! به گفته ی آن تاواریش : مستراح زاده غدایی بود که رستوران چی با آن چپو مان کرد ( چپو ـ غارت ) این تاواریش کلمات قصار زیاد داشت مثلا  اگر غذا بد بود می فرمود رستوران نا بالغی است !!

البته در زندگیم اهل ایراد گیری نیستم اما امروز این غدای مومیایی نشان ایراد یادم داد و اما این دانش در عوض گفت و من خندیدم به ویژه یکی از دوستان آبادانیش بهش زنگ زد و گفت : کا مگه مو گلم که اومدید نزیکم نشستین !! نگاه کردیم دیدیم سه میز اونورتر نزول اجلال فرموده که این هم چسبید ، طنز با معنایی بود ، دلربا ، دل نشین گفت !

دو عکسی دانش با دوربینم گرفت من هم چند تا ازش گرفتم  به شوخی گفتم بگو خودت گرفتی !!!ا روز خوبی بود ، آفتاب بود ، خنده بود ، عکس بود جای شما هم  پتی بود یعنی خیلی خالی !! به راستی دمی با دوست را به گفته ی رند شیراز باید به حساب عمر گذاشت ! با دانش بدرودی گفته تا دیدار دیگر ، از کنار درختی گذشتم که بوی جان پرور پر گنجایشی داشت یک باره این شعر سعدی را در دشتی زمزمه کردم :

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان ،پیوند روح دارد

سودای عشق پختن ، عقلم نمی پسندد

فرمان عقل بردن  ،عشقم نمی گذارد .

 

· · Share · Delete

    • Danish Saroee درود فراوان
      این همنشینی با شماست که ارزشمند است نه آن نهار که خوردیم البته اگه نهارش خوشمزه بود منو ناراحت نمیکرد. یک چیزى میگم بین خودمون باشه من هیچوقت شانس خوبى تو انتخاب رستوران نداشتم دفعه بعد شما انتخاب کنید
      بدرود

حاج میزا آقاسى وگاومیش هایش و میراث فرهنگى - جهانى

حاج میزا آقاسى وگاومیش هایش و میراث فرهنگى - جهانى

این نوشته را دوباره بازنشر می دهم چون هم چنان میراث فرهنگی را تخریب می کنند . با مهر همیشگی

 

 حاج میزا آقاسى وگاومیش هایش و میراث فرهنگى - جهانى

 

تورج پارسى

 

حاج میرزا آقاسى ایروانى صدر اعظم محمد شاه بود اورا اهل کشف و کرامات مى دانستند! به طورى که شخص  محمد شاه آن چنان به او باور داشت  که درباره ى درد پاى خود مى گفت :این درد پاى مرا حاجى نمی خواهد خوب بشود براى اینکه این زحمت ها را دراین دنیا  بکشم تا در آخرت راحت باشم البته اگر حاجى بخواهد خوب خواهد شد. ۰ وبا این جمله کوتاه "حاجى هرچه بخواهد می شود و هر چه بکند عین صوابست " کشور را به تباهى کشاند .همین درویش در مدت صدارت خود املاک بسیارى از مردم و دولت راغصب کرد ودر نتیجه بى تدبیرى و بى کفایتی او کشور به تباهى کشیده شد .از جمله ویژگى هاى این صوفى هم لشکر کشی  به ککلته  بود جهت دستگیرى ملکه ویکتوریا !!

یکی از دیپلماتها درباره ی حاجى نظرى داده است که از نظر روانشناسى و جامعه شناسى بسیار قابل تامل است :  عجیب ترین خلقتى بوده است که براى اداره ی امور یک ملتى مى شود تصور وجود او را کرد .

پس از نظر روانشناسى ، شخصیتى مالیخولیایی داشته است که آن دیپلمات با دو واژه ی  عجیب ترین خلقتى آنرا تعریف کرده است بی گمان این دو واژه بار مثبت ندارند و بارجوع به لشکر کشی به هند جهت دستگیرى ملکه انگلیس مى توان اطمینان یافت که آدم از رده خارج شده ای بوده است . اگر باز جمله را یک بار دیگر  با دقت از ذهن بگذارانیم چنین نتیجه مى توان گرفت که : عجیب است که چنىن آدمى که عجیب ترین خلقت است اداره امور کشورى را به عهده داشته باشد .! اگر در تاریخ یک کشور یک بار چنین آدمى با این ویژه گى ها به قدرت برسد مى توان مدعى شد که از بد حادثه بوده اما اگر تکرار شد باید به دنبال علل گشت آنهم با دید پژوهشى که بتوان به نتیجه ای رسید که آیندگان را بکار آید .

این حاجى داراى یک راس گاو میش بود ، این گاومیش البته شهرتش از مالکش کمتر نبود ' گاومیش محترم حاجى محترم ، رها بود و اجازه داشت که به هر کجا که خواست وارد بشود و خرابى و تباهى بوجود آورد و کسى از مردم یا رعیت هم  جرات نداشت به گاو میش محترم چپ نگاه کند  . البته در اینجا باید توجه را به این نکته جلب کنم که گاو میش که گونه اى گاوست هم به شکل اهلى یعنى خو گرفته به انسان وجود دارد  که مفید است و بی آزار وهم غیر اهلى آن با  شاخ هاى بلند که در واقع سلاح تدافعى حیوان  است . گاو میشان اهلى که تاکید بر مفید بودنشآن هست در گیلان مازندران و آذربایجان و خوزستان و شهریار فراوانند . بنا به مقاله ی بانو وجیهه فاطمى دزفولی در کیهان لندن در دزفول و شوشتر دهکده هایى هم هست که به برکت  گاو میشان به نام گاومیش آباد نامور گشته اند . این بانواز جمله نوشته اند که شیر برنج و سر شیرى که از شیر گاومیش به عمل می آید بسیار خوشمزه و مشهورست حال باید دید  گاومیشی که این اندازه مفید و دست راست آدمی است چرا در خانه ى حاج میزاآقاسى وحشی می شود و محله ها راقرق می کند و همه جا را به تباهی مى کشاند ؟

در این جا نگاهى به نظریات محمد شاه و حاجى بیندازیم شاید که برای رد یابى بکار آید حاجى ، محمد شاه را ولی خدا می داند و محمد شاه هم در باره حاجی می گوید" هر چه بکند عین صوابست "!

 

پس زمینه ى وحشی شدن و مفید نبودن گاومیش آقاسى هم در اینجا آشکار می شودیعنى اگر مورچه هم در خانه ى صاحب قدرت نان و آبى بخورد خوعوض می کند و آنى می شود که نباید باشد !

شوربختانه ما امروز باز گواه بر ظهور گاو میش هایى از همان تخم ترکه هستیم که به جان میراث فرهنگى ایران افتاده اند یعنى نقش اسکندر ، تازیان و مغولان را امروزگاومیش هایى  به عهده دارند که نقش تخریبى خود را هم خوب ایفا می کنند.تاریخ از ثبت این لحظه هاى هولناک شرمنده است و ما هم به عنوان ایرانى از آنچه اینان در ایران و عرصه ی جهانى انجام می دهند به گفته ی آن جوان برومند ایرانی " از خجالت می سوزیم  "وقتى جریان سد سیوند را به پرفسور باستان شناس سوئدى گفتم با تعجب و حیرت گفت : میراث فرهنگى هر کشور فقط متعلق به آن کشور نیست بلکه به مردم جهان تعلق دارد چرا در این سرزمین باستانى با میراث فرهنگ جهانی این چنین می کنند ؟ هر خردمندى چنین پرسشى دارد ،  

در سرزمین مان رئیس مجلسى داریم به نام دکتر حداد عادل ، نیک می دانیم که عادل به معناى دادگر ، یعنى منصف ، ایشان "طی نامه ای به سازمان یونسکو، خواستار «اقدام عاجل» این نهاد بین المللی برای جلوگیری از تخریب بخشی از دیوار مسجد الاقصی شد است " جالب است که نشان می دهد به میراث فرهنگى و نگهداشت آن باورمند است.  جناب دادگر یا عادل رئیس قوه قانون گزارى کشور نوشته اند

«این روزها، برخلاف کنوانسیون ها و مقررات بین المللی مربوط به حفظ میراث فرهنگی و تاریخی متعلق به بشریت، تخریب مسجدالاقصى توسط رژیم اسراییل تشدید شده است. این عملیات غیرقانونی سال هاست به بهانه های واهی در حال انجام است»

وقتى نامه ی آقاى عادل را خواندم خوشحال شدم که ایشآن نسبت به حفظ میراث فرهنگی و تاریخی متعلق به بشریت دلسوزى نشان مى دهد اما از آن سو حکایتى از گلستان را به یاد آوردم همان منجم روى پشت بام را مى گویم .

تو بر اوج فلک چه دانى چیست          

که ندانى که در سرایت کیست !

"در تمام طول دو سالی که کارشناسان و باستانشناسان دلسوز امکان غرق شدن دشت پاسارگاد، تنگه بلاغی و تخریب آرامگاه کوروش را بارها تایید و تاکید کرده اند و مردمان بسیاری در سراسر جهان از همه ی سازمان های جهانی و به خصوص از یونسکو تقاصای کمک کرده اند و حتی وقتی که کمیسیون فرهنگی مجلس درباره خطرات سد سیوند ابراز نگرانی کرده است، آقای رییس مجلس حتی یک کلمه هم درباره ی چنین فاجعه ای سخن نگفته است "

آیا این تضاد راچگونه  میتوان حل کرد ؟ از یک سو مدافع حفظ میراث فرهنگی و تاریخی متعلق به بشریت شد و از آن سو بغل گوش آقاى عادل بزرگترین تباهى دارد رخ مى دهد و ایشان این عملیات غیرقانونى را نمى خواهد ببیند. امید تاریخ به دانایی و بینایی مردم است مردمى خردور همچون باستانشناس سوئدى که به حفظ میراث فرهنگی و تاریخی متعلق به بشریت آن چنان می اندیشد و به گفتار و کردار هم در می آورد.

 

 

نفسم گرفت از این شب

شب خونین

برگریزان نوشته ای از این قلم بود در رابطه با مرگ نادرپور و ا خوان ، امروز پیرایه بانویغمایی ازغزل شفیعی کدکنی آگاهمان ساخت به همین مناسبت این نوشته را پله ای برای رسیدن اندیشه ی کدکنی می کنم ، با سپاس از پیرایه بانو َیغمایی. تورج پارسی

شبی چون شبه ، روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا ، نه کیوان نه تیر

دگر گونه آرایشی کرد ماه

بسیج گذر کرد بر پیشگاه

شده تیره اندر سرای درنگ

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

سپاه شب تیره بر دشت و راغ

یکی فرش گسترده از پر زاغ

آنچه را که خواندید توصیفی از شب بود که دیباچه بیژن و منیژه است . مجتبا مینوی و محمد علی نجفی آنرا دیباچه شاهنامه می دانند و  نجفی در نوشته ی خود آنرا شب ایران هم تعبیر کرده است  . دو سال پیش که پرویز مشکاتیان بر روی شعر شب اثر ماندگار نیما آهنگ ساخت و استاد شجریان آنرا خواند ، در فصل نامه ی اشا نوشتیم :

شب در ادبیات ما یک نهایت است ، یک مطلق که سنگینی آن بسیار عینی است .ادبیات ایمایی ما در راستای زمان همیشه به گونه ای با شب و زمستان رودررو گشته و چشم به راه باد صبا و هاتف غیب  و قاصدک و داروک مانده و پرسنده از هر رهگذری   : بود آیا که در میکده ها بگشایند

نکته ی بسیار ظریفی در اینجا نهانست که در ادبیات ما با وجود  لمس شب یلدایى  و انزوای صبح امید  ، اما نخوت باد دی و بهمن و شوکت خار را پایانی قائل گشته و آنرا همیشگی  ندانسته و نمی داند  وهمین   خردک شرر  که دل را گرم و سامان می بخشد ، بی کرانه گی شب  ، شب روی شسته به قیر را که در ظلماتش نه بهرام پیداست نه کیوان و نه تیر کرانه مند ساخته و این گونه در راستای تاریخ اندیشه در جهت پیروزی نور بر ظلمت قیر گون گام برداشته است .

 

نفسم گرفت از این شب

شفیعی کدکنی

 

نفسم گرفت از این شب، درِ این حصار بشکن

در این حصار جادویی روزگار بشکن

تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه

لب زخم‌دیده بگشا، صف انتظار بشکن

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی ؟

تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن

شب غارت تتاران ، همه سو فکنده سایه

تو به آذرخشی این ، سایه‌ی دیوسار بشکن

ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا

تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن

پانویس: مصراع «سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی » از غزل زیبای سعدی به وام گرفته شده :

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

 چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی