پخش جعلیات در فرهنگ ایرانی

نامه ای از تورج پارسی به دکتر محمود دهقانی
درود به ارجمندم دکتر محمود دهقانی .
نخست سپاس بگویم که دری با زکردید تا شاید بتوان از پخش شعرهای این چنانی و نسبت دادنشان به شاعران دارای نام ونشان  جلوگیری کرد . دیوان وحشی بافقی را دکتر حسین نخعی ویرایش کرد ه و در سال ۱۳۳۸ امیر کبیر منتشر ساخته است . در سال ۱۳۵۰ من در دانشگاه جندی شاپور با دکتر نخعی همکار شدم ، ایشان ریاست دانشکده را به عهده داشت و من در این دانشکده زیباشناسی/Aesthetic/تدریس می کردم و  دیوان وحشی بافقی را دکتر از ره مهر به من هدیه داد .
 این شعر مورد نظر شما/روز مرگم هر که شیون کند از دوربرم دور کنید ..../ را من پیشتر هم دیده بودم و  آشکار می نمود که از وحشی بافقی نیست .
همین شعر مورد نظررا  با شعر سترگ وحشی مقایسه بکنید :
الاهی سینه‌ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد......
یا : دیریست که ما معتکف دیر مغانیم
رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم
یا : دوستان شرح پریشانى من گوش کنید
داستان غم پنهانى من گوش کنید
یا : خواهم که شب جمعه ای از خانه ی خمار
آیم به در صومعه ی زاهد دیندار
در بشکنم و از پس هر پرده ی زرقی
بیرون فکنم از در او سد بت پندار
و ..... نمونه های آورده شد از سبک وحشی باقی ....
البته  نا گفته نماند که در دیوان وحشی هم شعر سست هست !

از سویی من در دیوان وحشی بافقی چنین شعری/روز مرگم هر که شیون کند از دوربرم دور کنید ...../ نیافتم آنچه که بر سنگ آرامگاه وحشی هست غزل زیرست :
کردیم نامزد به تو بود و نبود خویش     
گشتیم هیچکاره‌ی ملک وجود خویش
گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست
حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش
من بودم و نمودی و باقی خیال تو     
 رفتم که پرده‌ای بکشم بر نمود خویش
غماز در کمین گهرهای راز بود     
قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش
یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار     
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا     
بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش
بزم نشاط یار کجا وین فغان زار
وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش

 سنگ آرامگاه وحشی در فراز و نشیب تاریخ از جایی به جایی برده شد تا سرانجام در سال ۱۳۲۸ خورشیدی حاکم یزد امیرحسین خان بختیاری آن را از گلخن حمام صدر بیرون آورد و در سرای تلگرافخانه شهر یزد بنای یادبودی ساخت و سنگ را بر آن گذاشتند . شوربختانه در مهر ماه ۱۳۵۷ ساختمان تلگرافخانه را خراب کردند تا خیابانی تازه درست بکنند ، سنگ آرامگاه نیز در
این خیابان کشی سرنوشتی نا آشکار یافت !!!

وحشی از سرایندگان  نامدار سده ی دهم هجری است و ازهمزمانان وی می توان از کلیم کاشی ،عرفی شیرازی و.... نام برد .دوران زندگیش همزمان با شاه تهماسب صفوی ، شاه اسماعیل ثانی و شاه محمد خدابنده بوده است . سال در گذشت وحشی ۹۹۱ هجری برابر با ۱۵۸۳ میلادی است .

اما درباره عکسی که از وحشی آورده شده ! این دیگر نهایت نادرستی و جعلیات  است که بدون سند یا مدرک می سازند پخش می کنند و گروهی نیز  بدون اندیشیدن تقلبات  و جعلیات را مجانی پخش می کنند .  از وحشی بافقی هچ نوع نقش صورتی نیست ! آنچه خود می گوید برخلاف مدرک سازان چنین است . وحشی چهره ای نازیبا و سری کل  یا کچل داشته و خود تک بیتی دارد که سبب شهرتش گشته خودرا چنین به تصویر می کشد :
اگر چه هیچ ندارم سر " کلی " دارم
چو شب شود به سر خویش " مشعلی " دارم !
یک شعر دیگر هم دارد که آنرا از زبان کسی دیگر درباره ی خود سروده است :
باشد او را همین سر " تاسی "
نه سری هم که "مو "در آن باشد
فوطه ای چون فتیله ی مشعل
آن سر " کل " در آن نهان باشد
***
ای کاش می اندیشیدیم ، ای کاش درست را از نادرست می شناختیم و ای کاش از دانش بشری / اینترنت / استفاده درست می کردیم . و ای کاش جعل نمی کردیم و جعل پخش نمی کردیم !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 سرچشمه های این  نوشته
دیوان وحسی بافقی دکتر حسین نخعی چاپ امیرکبیر سال ۱۳۳۸
تاریخ ادبیات دکتر ذبَیح الله صفا جلد پنجم
هزار سال شعر فارسی

از سیمفونی شماره ی هفت دیمیتری شوستاکوویچ

از سیمفونی شماره ی هفت دیمیتری شوستاکوویچ
Дмитрий Дмитриевич Шостакович Dmitri Dmitriyevich Shostakovich
تا
ای ایران خالقی و گل گلاب
تورج پارسی
بخش نخست : سیمفونی شماره هفت
" جنگ یعنی چه؟
- آقا جون، من از اسم جنگ خیلی می ترسم!
پدربزرگ سرش را به آرامی بالا آورد و نگاهی به نوه اش کرد و پرسید : مگه تو میدونی جنگ یعنی چه ؟ و نوه اش جواب داد : نه....ولی همه تو کوچه میگن که جنگ خیلی بده . من ازاسم جنگ می ترسم!
پدربزرگ سرش را دوباره پائین انداخت و زیر لب جمله ای را نجوا کرد که نوه اش متوجه نشد . پدربزرگ آرام گفت: بچه جان، تو از اسم جنگ می ترسی و من از خود جنگ ! " اسماعیل هوشیار
ازپیشترها هم یک نمایشنامه رادیویی در ‍‍‍ذهنم مانده به نام "باد وحشی است ، جنگ از ان وحشی تر " فیلم هایی هم که در رابطه با جنگ به ویژه جنگ دوم جهانی و باز به ویژه روسی آن دیده ام بی شمارند . که هر کدام شبانروزان مرا به کابوس برده اند ، این نوشته را هم در کیهان لندن خواندم ،گفتمان میان یک نسل نوپا و نسلی پیر و پیرتر فکر می کنم این از زیباترین ، ساده ترین و پرمعنا ترین تعریف جنگ است ،تعریفی که که تو را به اندیشیدن می برد ، آنچنان که تو جنگ را در درون و برون خودت معنا بکنی حتا تا آنجا بروی که خود را زیر بمباران ها ببینی ، فریاد ها را بشنوی ، خرابی ها ، ویرانی ها ، فقر ، جنایت ،کشتار، بیماری و حراج ساده ی آدمی را در بازار مکاره ی دین و سرمایه !
گفته ی پدر بزرگ " من از خود جنگ می ترسم " مرا به مسکو برد ،روزنهم ماه مه سالگرد شکست نازی ها ، ارتش با شکوه هر چه تمامتر در میدان سرخ رژه می رود . در سال ۱۹۶۵ به دستور برژنف روز نهم ماه مه جزو تعطیلات رسمی بشمار آمد و در سرزمین شوراها آنرا با شکوه جشن گرفتند. در این روز پیرزنان و پیرمردانی را می دیدی که در ژرفای نگاهشان غرور و داغ جنگ هنوز نمایان و به هم امیخته بود ، مدال های فراوانی که بر سینه هایشان داشتند کارنامه ی پیکار پیروزمندانه آنان و ملیون ها نظامی و غیر نظامی بود که در این جنگ جان باختند . جنگی که به گفته ی روزنامه ی لوموند دیپلوماتیک - مه ٢٠٠٥ " واقعه ی اساسی قرن بیستم بود ، یکی از خشونت بارترین و اثرگدارترین وقایع تاریخ بشر که علت این امر در وحله ی اول ابعاد بی سابقه ی آن است . با گسترش و تشدید روز افزون آن سراسر جهان به غیر از قطب جنوب تبدیل به میدان جنگ شد ، جنگی که فراتراز میدان نبرد بود "
در یک برش طولی و عرضی جنگ دوم جهانی ، دو گوشه از آن بیدادگاه را بیرون کشیده و می خواهم با من باشید ! هر دین و آیین داری مبارکت ، هر عقیده و پرچمی داری مبارکت بادا به دیرزیوی و به زیوی اما ، با من باش تا ژرفای فاجعه ی جنگ و پژواک آن را کنار هم باشیم . ما با دو فنومن روبرو می شویم یکی خود جنگ است و دیگری پدیده های آن .من در جنگ و پدیده هایش اشغال ایران توسط متفقین و محاصره ی سه ساله ی لنینگراد را می خواهم بازنگری بکنم تا به برسم به دو صدای موسیقیایی ! تکیه ام بر این دو صدای موسیقیایی است ، صدایی که می ماند ، صدایی که جاری است
، صدایی با نگاه تاریخی !
لنین گراد دومین شهر بزرگ اتحاد جماهیر شوروی است که ازهشت سپتامبر ۱۹۴۱ تا ۲۷ ژانویه ۱۹۴۴محاصره و بمباران شد ، این ۹۰۰ روز بی گمان در تاریخ این شهر و جهان فراموش نشدنی است
راه ورود به شهر بسته و خواربار و سوخت جیره بندی شده بود ، زمستان ۱۹۴۲-۱۹۴۱ باید سخترین و سردترین زمان بشمار آورد بطوری که آب و برق نبود و برای آب می باید تا رودخانه ی نوا می رفتند که یخ زده بود . هر روز از میزان نان کاسته می شود بطوری که جیره ی نان برای هر نفر ۱۲۵ گرم و برای هر بچه ۱۵۰ گرم در روز بود . روزی رسید که اجساد حیوانات مانند اسب ، سگ ، گربه و ... خوردنی شد . سرما و قحطی همه جا را تار کرده بود بطوری که تنها در ژانویه و فوریه ۱۹۴۲ دویست هزار نفر از سرما و بی غدایی در گذشتند . در مجموع جان باختگان سرما وبی غدایی در سال ۱۹۴۲ به ۶۵۰ هزار نفر رسید ، بهار که شد برف ها آب شدند و جسد ها را آشکار ساخت .در این ایام پر رنج کسی را نمی دیدی که لبخند بر لب داشته باشد ، اما آدمی قلب خود را از دست نداد . پس از شکست نازی ها زندگی اعتبار خود را دوباز یافت.
جمعیت بزرگسالان غیر نظامی لنینگراد سه ملیون بود به اضافه ی ۴۰۰هزار کودک و ارتش سرخ با دویست هزار نفر می باید از شهر و مردم دفاع بکند . روزنامه ی نیویورک پست در شماره ی ۲۲ ژوین ۱۹۴۱ نوشت : باید معجزه ای به بزرگی نازل شدن انجیل روی دهد تا ارتش سرخ از یک شکست کامل رهایی بیابد .!
دیمیتری شوستاکوویچ ۹ اگوست ۱۹۷۵مسکو - ۲۵ سپتامبر ۱۹۰۶سنت پترزبورگ *
دیمیتری شوستاکوویچ موسیقی دان ۳۵ ساله در سال ۱۹۴۱ به ارتش فراخوانده شد و در دفاع ضد هوایی شهر خدمت کرد . سال ، سال وحشت بود ، سال یخ بندان ، سال گرسنگی ، سال مرگ و سال مرگ ها !سال بمباران های ارتش نازی جهت از پا در آوردن دژ لنین گراد . آهنگساز گواه بر همه چیزست ، به جای پیانو اسلحه به دست دارد ، از میان دست های نوازنده اش انسان و توانش را می سنجد ، به درون خود می برد تا پایداری قهرمانانه شهر را در یک روایتی حماسی درسیمفونی شماره هفتم خود در ماژور(Major Scale) به نام لنین گراد ارائه دهد. او افزون بر دفاع از زادگاهش در ارتش ، پیامی موسیقیایی به جهان می دهد . پارتیتور یا دست نوشته -پیام موسیقیایی -سرانجام به سختی از روسیه به آمریکا می رسد. .
آرتورو توسکانینArturo Toscanini i رهبر نامی ارکستر پیام موسیقیایی که به سیمفونی شماره ۷ یا لنینگراد نامورست را در نیویورک اجرا کرد. چنین اجرای پرشوری جهان را از ژرفای فاجعه ی جنگ از سویی واز سویی بردباری و حماسه ی مقاومت لنینگراد و نوید شکست ارتش نازی آگاه ساخت ، این حماسه پس تر در لندن اجرا شد و شهرتی جهانی بدست آورد و شوستاکوویچ به نام بزرگ‌ترین " آهنگ ساز زمان جنگ "شناخته شد به طوری که این شناخت هم چنان در تاریخ حماسه موسیقیایی جاری است ، حتا .شوستاکوویچ در زیر پرچم سپید آشتی نشان استالین گرفت و تصویرش به عنوان چهره‌ای تأثیرگذار به روی جلد مجله تایم رفت. الکسى تولستوى در باره شوستا کوویچ و اثرش گفت:با این سیمفونى شوستا کوویچ گوشش را بر روى قلب میهنش قرار داد و این سیمفونى آواى نیرومند میهن بود که شنید و براى ما آنرا تکرار کرد.
این هنرمند جایزه استالین را بدست آورد اما مشکلاتش در زیر دیکتاتوری مخوف استالین که همیشه مرگ را کنار خود می دید نیاز به فرصت دیگری است که نوشته بشود .
زندان ها پر از اندیشمندان است ، سیاه چال های سیبری از هر گروه اجتماعی انسان می بلعد حتا در میان آنها ایرانیانی که به دنبال بهشت بودند - برای آگاهی به کتاب در ماگادان کسی پیر نمی‌ شود ، شرح حال دکتر عطا صفوی نگاه بشود.
این زمانی است که زبان و دل مردم روسیه در سکوت ترانه ی "برادیاگا "را زمزمه می کرد ترانه ی مردمانی که در زندان " معمار بزرگ بشریت " اسیرند
زمان درازی است که زنجیر صدا دار در پای دارم......

کنون سنگ از در و دیوار بارد


کنون سنگ از در و دیوار بارد
          علی آرام
"خبر آمد که دشتی لاله‌زار است
دل یاران از این غم غصه‌دار است"
کنون سنگ از در و دیوار بارد
جفای روزگاران بی‌شمار است

با درد همراه درد های هم میهنانم هستم !

با درد همراه درد های هم میهنانم  هستم  !
باردیگر زمین فغان کرد و مردمی در خون غلتیدند  و خانه ها  درهم کوبیده شدند ! مردم  از همه سو گرفتارند ! چرا این  سرزمین این اندازه در برابر زلزله و.... ایمن نیست ؟ چرا ؟

صدای غمونه را می شنوم که می خواند و می گرید ، فایز ، فایز را !
جهان رفت و جوانی و چمن رفت
گل نسرین و سرو یاسمن رفت
پس از من دوستان گویند : افسوس
که آخر فایز شیرین سخن رفت !

با درد همراه درد هم میهنانم  هستم . با مهر همیشگی

چهره خشن و بدنام هر چه بیشتر سرمایه داری

چهره خشن و بدنام هر چه بیشتر سرمایه داری در قد و قامت زنی به نام مارگارت تاچر ! زنی که قلب نداشت و " بانوی آهنین " شد !!!
بانوی آهنین شمشیر به گرده ی مردم فقیر فرو کرد با پشتیبانی هر چه فراتر   از بازار آزاد و قدرت سرمایه، کاهش خدمات دولتی و واگذاری سازمان‌های دولتی به بخش خصوصی.یک دندگی مزورانه در جهت رودررویی  با قدرت گرفتن اتحادیه‌های کارگری !
هر چند که مرگ موازی زندگی است اما چرا مردم به ویژه پایین شهری ها از مرگ " زن بدون قلب " شاد شدند و پیرزنی گفت که این زن جوانی مرا از من گرفت !
البته امریکا " وی را دوست " می نامد چرا که تاچر با جنایات امریکا در جهان همره و همگام و هم فکر بود ! و آدمی همچون هلموت کهل، صدراعظم اسبق آلمان  تاچر را " به خاطر عشقش به آزادی " می ستاید !!!!!!
اما مردم زحمت کش چه می گویند : دیوید هوبر دبیرکل اتحادیه کارگران معدن در شهر دورهام انگلیس گفت: «امروز از بهترین روزهای زندگیم بود». وی افزود، «تاچر بدون شک از کارگران متنفر بود و من خاطرات بسیار تلخی از اقدامات او دارم. او همه کشور را علیه ما بسیج کرد و ما با خشونتی وحشتناک مواجه شدیم»
به راستی  : حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد !