سرفرازی در بی پرده سخن گفتن است !


هنگامی که قدرت در مقابل چاپلوسی سر خم می کند ، سرفرازی در بی پرده سخن گفتن است .

کِنت در دفاع کُردلیا در شاه لیر

نخستین نشانواره اپل را استیو جایز و رون وین طراحی کردند



نخستین نشانواره  اپل را استیو جایز و رون وین طراحی کردند که نیوتن را نشان می داد  در زیر درخت سیب و هنگامه  جاذبه زمین !

پس تر این طرح کنار گذاشته و راب جانوف نماد کنونی یا سیب گاز زده را جهانی کرد   ! تازگی رندی بخش گم شده یا گاز زده را پیدا کرده تا دوباره سیب به حالت خودش برگرداند !!! اما با مخالفت خیران زیبا شناس روبرو شده است !!!!

امروز ما میخانه ایم !


امروز ما میخانه ایم 
" آه " برون از خانه ایم
دیوانه از پیمانه ایم
امروز نه ایم ، فردا نه ایم
برخیز و همراهم بشو ، 
سازم بشو ، آهم بشو
آهم بشو ، سازم بشو .......

تورج پارسی
آدینه یکم ماه جولای دوهزار شانزده

" گفتم تِکس ته قلبم مـــرزنگ مثل تیرت

" گفتم تِکس ته قلبم مـــرزنگ مثل تیرت      

         گفت ش اگرموتونه   پیـــدا کُه   ری فـراری " محمد حسین مرتب

گفتم   که تیر مژگانت در قلبم  فرو رفته 

گفت ش  اگر می توانی راه فرار پیدا بکن  !


 تورج پارسی


پنج شنبه سی ام ماه جون دوهزار شانزده


  یکی از آرایه های ادبی پرسش و پاسخ  در شعر است  که در فرم گفتم و گفتا/ گفت  نمایان می گردد !  نمونه ی زیبای این گونه  آرایه ادبی را نزد حافظ داریم ! که  شوری موسیقیایی در آن موج می زند  ، به نرمی و شیدایی


گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید


یا امعر معزی می گوید :


گفتم: چشمم، 

گفت: به راهش میدار

  گفتم: جگرم،                                             

 گفت: پر آهش میدار

گفتم که: دلم، 

گفت چه داری در دل؟

                                                     گفتم: غم تو، 

گفت: نگاهش میدار؟


***


دیروز نگین خواهرزاده ام از شیراز غزلی  را در گویش بهبهانی از شاعر زنده یاد محمد حسین مرتب به من فرستاد . غزل در فرم گفتم / گفت سروده شده با تشبیهات زیبایی شناسانه ! رازی و نیازی عاشقانه و گوش نواز است ، از سویی صبوری عاشق و  بی پروایی دلدار ترسیمی از امیدست که به قول سعدی :

هر کو شراب فرقت ، روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد  " قطع امیدواران "


مشکل گویش ها این است که اگر با حروف قراردادی لاتین نوشته نشوند برای غیر بومی خواندش سخت است  ، اما این غزل در نهایت زیبایی است و در خواندنش چندان گرفتاری پیش نمی آید ؟ ! در تشبیهات پر کار 

آمد است *


 شعرهای محلی در نگهداشت واژگان  نقش تعین کننده ای و پر مسئولیتی را بازی می کنند در گویش بهبهانی این مهم از  شوقی تا محمد حسین مرتب ، از تقی آصفی تا سید و ..... ادامه داشته است   این همان شیوه ی ای است  که پًًس ناصر ، بَیژن سمندر ، یدالله طارمی و .... در گویش شیرازی انجام داده اند . 

 در نثر هم همین کاربرد را دارد به  نوشته های رضا ستار دشتی نگاه بشود !

هر چه گویش ها در ادبیات رسمی میدان پیدا بکنند سبب رشد و گسترش ادبیات رسمی شوند !


و اما غزل زنده یاد محمد حسین مرتب :



 

گفتم که ری قشنگت دلخش کُه ، می باهاری        

        گفتش که چشم مسّــم   می نرگس خماری


گفتم ا داغ بُرگت   قــدم کمــون بیــده       

       گفتش که نِشت بــرگم بدتر ا نشـت   ماری


گفتم تِکس ت قلبم مـــرزنگ مثل تیرت      

         گفتش اگرموتونه   پیـــدا که   ری فـراری


گفتم کمنـد تالت صد دل ا توش   اسیری       

        گفتش که بیش سد تان   کلی ش نه آشکاری


گفتم که خو نمی شم هرشــو مه ا خیالت       

       گفتش دل مه هم سیت   دِنگی   و خـوبیاری


گفتم بیـو اوشیـنیم تا زندهیم   ولی یی           

        گفتش یه رسم دنیان گُل بو   کنــار خاری ؟


گفتم باهار عمــرم   بی تو خـزون وبیده      

          گفتش که ری قشنگم دلخش که   می باهاری


گفتم دل( مرتب )بی تش بلال وبیـــده        

            گفتش که چاره سی تو صبـرن و انتظاری

ری / رخ

می / مانند mey

بُرگ / ابرو

نشت / نیش

ا/ از

تِکس / فرو رفت 

مـــرزنگ / مژه

تال / تار

خو / خواب

سیت / برای تو

بیو / بیا

باهار / بهار

وبیده / vobideh شده


* اگر در ترجمه واژگان اشتباهی هست امید رفع بنمایید !

Ela دختر شبانروزان زخمی


 Ela 

 دختر شبانروزان زخمی


تورج پارسی


   Puerto Quepos / کستاریکا

اپریل دوهزار هفت 

 

Ela دختر آپاچی

دختر خورشید ، دختر آب ،  دختر شبانروزان زخمی !

امروز که ندیدمت

   دریا ، دریا گریستم !


Ela !

یادت می آید که به من گفتی فرانسیسکو پیزارو سردار سنگدل اسپانیایی

زمین ها را گرفت ، کشت و آواره تان کرد ،

و تو فرار کردی از کوه به کوه از بیابان به بیابان

تنها آنچه در آن کشتار برای تو ماند و قایمش کردی  نامت بود  

Ela زمین مادر !

و سر انجام  در یک خط ,  موازی  من ایستادی 

تا در تنهایی ها با هم شریک شدیم !


Ela

ٰ خانه کودکی من  دیوارهایش از شعر و شبنم بود

و از چهار سو با آفتاب همسایه بود

و پرندگانش همیشه عاشق بودند .


Ela  !

پنجره های خانه ی کودکی من آبی بودند و عاشق

و عشق با پیراهنی نازک و ارغوانی که همیشه بوی شراب شیراز می داد

برایش می رقصید

شمرده شعر می خواند

با آرامش تا ر می نواخت

و در همه ی حال با دستان آبی اش ضرب می گرفت .


از خانه ی کودکیم دور افتادم  Ela !

خانه ای که در آغوشش به خواب می رفتم

خواب های آبی می دیدم ،

خواب هایی که بیداریم را به گردش می برد

و کاکل لحظه هایش را با گلبرگ های نیلوفر شانه می کرد .


 Ela

خانه کودکیم  را خدا پرستان نابود کردند 

خدایی که ما نمی شناختیم ، 

خدایی که ندیده بودیم !

خدایی که  خون می خورد و سیر نمی شد Ela


Ela دختر آپاچی

دختر خورشید ، دختر آب ،  دختر شبانروزان زخمی !

امروز که ندیدمت

   دریا ، دریا گریستم !


______________________________________________________________

Pizarro

 Ela یعنی زمین در زبان مردم آپاچی