نیمدرو !!

نیمدرو !!

تورج پارسی

سیزدهم جولای دوهزار شانزده

سیروس مشنگ که عمرش دراز باد ، وکیل پایه یک دادگستری و از بچه های آنتیک شیراز بود ، اگر خودش پت و پهن بود اما تابلوی روی دفتر کارش یک چارم خودش بود !! یه روز گفت : وی عامو !! ای حافظو هم در برخی از غزلیاتش سر به سر ادما می زاره مثلا تو همین بیت شعرش که خدا وکیل طلا که نیست رُدگلم/ طلای بدلی / نیس !
" دیو جو بیرون رود فرشته در اید " 
یعنی کاکو ازبًُنگ صب نوبت گذاشته دیوو بره فرشتهو بیاد تو ! بعدش فرشتهو بره نوبت دیووست که بیاد تو!!!! چرو دل پتک / دلشوره / درس می کنه ! خو بهترشه جلدی نیمدرو/ پنجره / را به روی دوتایی شون ببنده بزاره خونه نفس راحت بکشه!!! کسی هم گله گی نمی کنه !
خودمونیم ای حافظم برخی وختا کوچه در نرو درس و راس می کنه !!
این ایه در تابستان ١٣٤٦ در کافه فیروز صادر شد....... با مهر همیشگی

به راستی خوب بودن چه سخت است !

 به راستی خوب بودن چه سخت است !

تورج پارسی

سه شنبه دوازدهم جون دوهزار شانزده

 عادت دارم مقاله ها و کتاب هارا هر چند بار مرور بکنم ، همیشه در پی آنم که در همان مقاله که پیشتر خوانده بودم به تازه ای برسم . بر همین شیوه که گاه هم خسته کننده است یادنامه ی پرویز شهریاری را  خواندم ! شهریاری را با شناختی که از وی دارم این بیت شاهنامه  را برازنده ی او ارزیابی کردم !

جهان را چو باران به بایستگی

روان را چو دانش به شایستگی


به اینجا که می رسم یک جمع بندی می کنم ، در چهار سو به تماشا و اندیشیدن می ایستم ، برآیند ان تلخ است اما نا ممکن نیست :

به راستی

خوب بودن چه سخت است !

پاسخی به آقایی ارجمند

پاسخی به آقایی ارجمند

تورج پارسی

آدینه هشتم جولای دوهزار شانزده / روزی آفتابی


نخست از توجه تان سپاسگزاری می کنم ! نوشته اید که اگر قلم در دست " دوست " باشد چه پیش خواهد آمد ؟ پرسشی بسیار به جا ست ، آفرینت می گویم !

پاسخ : اگر دوست هم بر اصل شیفتگی قلم بچرخاند او هم دشمن است ! بی گمان خواهی پرسید : دشمن کی ؟

پاسخت می دهم دشمن حقیقت ! باید و تاکید می کنم روی واژه ی " باید "  که در بررسی توجه به عیب و هنر  از ویژگی های پژوهش است !

برخی ازدوستان چشم بر عیب می پوشند و دشمن  هنر را نمی خواهد ببیند ، " حقییقت جو " هر دو را از چشم دور نمی دارد ! همان نسخه ی رند شیراز ! 

عیب  " می " جمله چو گفتی . " هنر" ش نیز بگو ! 

باردیگر سپاس گزارم از پرسش تان 

قصه

قصه


تورج پارسی 

ششم جون  دوهزار شانزده  !


یک روز  بارانی زن چشم آبی  که مانتوی زرد  می پوشَید از آن کوچه کوچ کرد 

و ذهن آبی کوچه  تاریک شد

و قصه نیمه تمام رها شد !

قلم در کف دشمن !

قلم در کف دشمن !
تورج پارسی

چهار شنبه ششم جولای دوهزارشانزده

دیشب سعدی را می خوندم

که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است

..........
از همان شعر گفتگوی با ابلیس سعدی است ، کسی ابلیس را به خواب می بیند ، این ابلیس با آنچه را که در ذهن او نقش داده بودند بسیار بسیار بسیار فرق داشت ! ابلیس ذهن او دژم روی و زشت و تباه است ، و گستره ی این تصویر زشت از ایوان شاه گرفته تا بر درگاه گرمابه رسم شده است ! اما آنچه اکنون با چشم خود می بیند ابلیس " به بالا بلندی همچون صنوبر و در دیدار همچون فرشته ای است با چهره ای خوروش !
نگاه سعدی . تیزبینی سعدی ، نقد سعدی نسخه ای برای دیروز نیست بلکه برای امروز و پسین فرداهای ماست ! هیچ بازاری آشفته تراز بازار ما ایرنیان نیست ، زود می گریم و در آن قهقهه مان هم گوش هفت کهکشان را کر می کند ! در آن ابلیس می سازیم ، و در آن هم فرشته ! ابیلس مان ابلیسی است که به تنهایی هزاران ابلیس در جیب دارد ، می پرسی تو ایشان را می شناسی البته فرق نمی کند مادینه یا نرینه !! پاسخ می دهد نه !! پس از کجا می دانی ؟ دوستم گفته ؟ دوستت از کجا می دونه دایی اش گفته !! و ......
یعنی همین مردم نقل قولی همان " دشمن " مورد نظر سعدی شیرازند !
و این چنین مردم نقل قولی زندگی می کنند که به گفته ی هدایت نصیب نشه !

گر گوش با بنده داری نخست
ندانم کجا دیده‌ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور
فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سمر؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دژم روی کرده‌ست و زشت و تباه؟
شنید این سخن بخت برگشته دیو
بزاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
مرا همچنین نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک
/ بوستان سعدی . باب اول در عدل و تدبیر و رای